سلام خیلی خوشحال شدم بالاخره میتونم جایی این مشکلمو مطرح کنم و ممنون میشم از همه مشاورا و همه افراد که هر نوع کمکی راهنمایی دارین برام انجام بدین
مادری دارم 42 ساله که یک سال پیش از طریق چت لعنتی با پسری 26 آشنا میشه و صحبتشون از چت خارج میشه به تلفن و وب و دیدار حضوری میرسه. ازین جریان ما اطلاعی نداشتیم ولی تازگی ها متوجه این امر زشت مادرم شدیم. حالا کارشون به جایی رسیده که مامانم میخواد از پدرم طلاق بگیره و زن این یارو بشه5-
اونم زیر پاش نشسته و هی میگه طلاق بگیر بیا زن من شو وگرنه زنگ خونتون میزنم و با شوهرت حرف میزنم و همه چی رو میگم. مامانم بعضی اوقات بخاطر آبروش و ترس از بابام و بعضی موقع میگه من دوسش دارم بازم باهاش در ارتباطه. با مامانم صحبت کردم حتی کارام باهاش به قهرم کشید که مثلا مجبورش کنم که این یارو رو بزاره کنار. ولی گوشش بدهکار نیست.
شدیدا درمانده ایم. دیگه از دیدن مامانمم ناراحتم به دیدنش نمیرم. اگه بابام بفهمه خون به پا میکنه. ولی بازم عقل مادرم کار نمیکنه. تو مهمونی ها تو مراسما مامانم یهو جیم میشه بعد میفهمیم رفته دستشویی بازم صحبت میکنه. مادری که قبلا حتی دروغم نمیگفت حالا دروغ که شده عادتش تازه نماز و قرآنشم تعطیل شده. همش به خواهرم میگه تو رو که شوهر بدم طلاق میگیرم از بابات و میرم زن اون میشم. ما حتی به مامانمون طلاقم بگیری ما ترکت میکنیم. یه ذره ازین حرف ترسیده و مثلا سعی میکنه بگه ارتباطش با اون کم شده. ولی دروغ میگه. هی منو خواهرم سعی میکنیم به رو خودمون نیاریم ولی باز نمیشه.
شما میگید چیکار کنم.چیکار کنم که مامانم به زندگیش برگرده. بعضی موقع میگم یه دختر پیدا کنم و یه جوری بتونم با اون یارو رفیقش کنم بلکه به اون علاقه مند شه دست از سر مامانم ورداره. بعضی موقع میگم زنگ خونوادش بزنم و بگم جلو پسرتون بگیرین ولی باز میترسم که بیشتر لجش بگیره و بیاد آبرو ریزی کنه.ای خدا لعنتش کنه که عین شیطان زندگیمونو خراب کرد. کمکم کنین. بدونین این حرفا با کلی اشک نوشته شده و شدیدا احتیاج به راهنمایی داره.ممنون